نقش نی در تمثیل زندگی از نظر مولانا جلاالدین محمد بلخی!

ساخت وبلاگ

 

چکیده( (  abstract 

زنده گی در قالب حیات در اندیشه ها و جهان بینیهای متعدد ، مختلف تعریف شده است . به نظر من مایه و جوهر اصلی حیات حقیقت رسیدن واصل به منزل وصال است.

مولانا در بیتي گفته است.

واصلان را نیست جز چشم و چراغ

ازدلیل و راهشان باشد فراغ

 

در این ابیات مولانا خداوندگار بلخ ، واصلان را صاحب چشم روشن و دید باطن با آهنگ کردن به سوی اصل خود به  نور میرسند خطاب کرده و دلیل خود فقط وصال را میاورد ، چون سالک در سفر وصل جز به  عشق و رسیدن به وصال به چیزی دیگر نمی اندیشد. همین طور در بیت های نینامه یا همان سروده های دفتر اول مولانا  تمثیل زندگی با بزرگ اندیشی و دیدگاه ژرف از فلسفه حقیقی تعریف خلقت آدم در مورد عالم و حیات  انسان بیان شده است. این تعریف مرا به دریای بی انتهای تفکر و امواج پر تلاطم درون عارف استثنائی و شناخت او از ذات خالق هستی میکشاند.

 

مقدمه(preface)

 

 من  اندیشۀ مولانا خداوندگار بلخ  را به مثابه بیکرانه ها به واژه  چون  "بشنو"  خطابی است ، در قالب پیام از ماوراء الطبیعیه که به انسان ها زمینی میرسد. شناخته ام و ( نای ) تشبه  در تمثیل  انسان میان  خالی از منیت و خود خواهی و خود پرستی از نفس است . درک کردم، که با تزکیه و شناخت حقیقت حکایت از اصل خود پیامی دارد از جای که آمده است. به دید من این بیت در کمال رسیدن عارف در وادی عِرفان  به ربکم العالی رسیدن سروده شده است.

 

بشنو از نی چو ن حکایت میکند             از جدائی ها شکایت میکند

 

مولانا با سرودن این بیت در تمثیل نی نشان میدهد ، انسانها میتواند با قدرت تفسیر و فهم  از مشاء، اشراق و حکمت متَعالیه خِلقت خود اگاه شده تسلط کامل به حقیقت عِرفان به مفهوم خاص داشته باشد.

یعنی دید مولانا حکایتی از جدایست ، جدائیکه از  جنس خود  به خودی خود  جداشده است . یافتن حقایق اشیاء به طریق کشف و شهود، طریقه ٔ سیر و سلوک عملی است ،که از منبع عِرفان سرچشمه گرفته  به معنویت میرسد. بقول مولانا درعشق میسوزد و شکایت فراق میکند . تعلق ذاتی به عشق الهی ­بودن کسیست که عاشق خدا باشد .

 

                                        کزنیستان تا مرا ببریده اند           از نفیرم مرد و زن نالیده اند

نیستان  از دید مولانا وادی اعتقاد عارف  با بیان رمزی و تمثیلی از سیر و سلولک معنوی طریقت به سوی حقیقت است. گواه ظهور ارواح  آدم در عالم روحانی به نور تجرد به توحید و وحدانیت خدا است . انسان از اصل خود بریده شده در قالب مرد و زن آیت خلقت در روی زمین صدای بنده گی را سر داده اندرون ، دل  سویدا عشق اش نقطۀ وصال بنور حق از فراق دوست نشان خط  ارتباط آدم به صاحب عالم را فریاد میکند .

 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق              تا بگویم شرح درد اشتیاق

مولانا با خطاب از مردم می طلبت که از وجود محجوب در مقام وحدت سالک از اصل عالم باطن به عالم ظهور و برعکس آن باشند،که این جز از راه مرگ حاصل میشود. ولی مولانا به آن وحدت رسیده طلب از جنس خود میکند ، در پی  دلیست ،از درد فراق از اصل خود خون شده به وصل انتظار میکشد، تا عشق وصال به الله را بیابد. سوز عشق که در کلام  مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی  آمده است ، تفسیر دوری از معشوق  حقیقی که مشتاق بیان  وصال به جنس  خود  در اشتیاق رسیدن  به اصل را  میکشد درد یست که در واژه ، امکان گنجانیدنش نیست .

 

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش             با ز جوید روز گاری وصل خویش

در این بیت از نظر مولانا به دو پدیده خلقت جسم و روح اشاره شده است. که هردو به امید روز وصال به اصل چه از جنس خاک سیاه ، مرکب جسم باشد و چه آن اصل که روح  از هان او است ، هر دو لازم و ملزوم یکدیگر اند. به ارتباط های روحی و معنوی  در عالم وجود به رستگاری رسیده و به اصل خویش باز می گردد.

 

                                                من به هر جمیعتی  نالان شدم            جفت بدحالان و خوش حالان شدم

 

در این بیت روح انسان در تمثیلی در صدای نی با شکوه  از جمع انسانها از سفری  با مردمان که خوبی ها و بدی ها در اقوال و اذکار  آنها ظاهر میشود یکجا شده حکایت حال را از همنشینی در عالم وجود با آنها بیان میکند.

 

                                                هر کسی از ظن خود شد یار من       از درون من نجست اسرار من

                                                                   

هر کی را برداشت از هم قرینی با من صحبت بود درخور دید خودش از جهان ، چون نغمه های زندگی را  فریاد  کردم به راز درون  که پیام تجلی خدا در روی زمین ، خلقت آدم به عالم  است پی نبر پوشیده گی من  را نجست چون گوش دل نداشته گان را حقیقت اشکار نمیشود.

 

سرمن از نالۀ من دور نیست                   لیک چشم گوش را آن نور نیست

 

اگر گوش شنوا باشد و پیام من را که در ناله من نهفته از صدای عشق است بفهمد اما نیست ، آنها کران اند کوران اند و نور حقیقت  حق سویدای دل شان را تجلا نداده است. مولانا بلخی رومی کوشیده است بفهماند پشت پرده حقیقت زنده گی، بسیار نزدیک تر از آن است. که ما فکر میکنم ، که زنده گی همان شناخت خود از خود بوده با تعقل و اندیشه در ریاضت مستدام به آن میرسیم. اما افسوس که چشم بصیرت  و نور بر ظلمت دیدۀ ما نباشد.و دیده گان ما حقیقت صدای زنده گی خود شناسی را برای خداشناسی در فریاد نی از زبان مولانا نشیده شکر رحمت و عشق  به الهی را در روشنائی آن نبیند.

 

 

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست                  لیک کس را دید جان دستور نیست

 

در این بیت مولانا جان و تن را ظرف و مظروف یکدیگر بیان کرده ، آشکار ساخته تا انسان تن و جان را هدیه خالق خود دانسته با دیدن کاینات و حقیقت وصال به واقعیت جان یا همان معشوقه تن است و ناپوشیده نیست بشناسد. ولی اگر شوق بر آن داشته باشد ، که با چشم سر جان را ببیند. این محال است ، بدین معنا که چشم سر وسیله دید مادیست. دید معنوی ، چشم دل میطلبت تا معشوقۀ ، بنام جان را بیند.و به حقیقت خود در عالم هستی سفر نماید.

 

آتشست این بانگ نای و نیست باد        هر که این آتش ندارد، نیست باد

 

 بانگ نای از دید مولانا سوختن عاشق بر صدای معشوق بر بنده گی به خدا از جانب انسانها است. اگر  بنده ی در فکر و ذکر عشق به خدا نسوزد و نسازد و عاشق نباشد، بنده در حقیقت نیست میشود. یعنی منکر خدا بودن اقرار بر نیستی ابدیست در زندگی مادی و معنوی بدین معنی اگر انسانی خالق خود را نادیده میگیرد. بقول مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی باید بداند که او در ابد نیست است و خدا در زمان وصل به اصل از داشتن چنین بنده منکر  به خلقت و بندگی و عشق حقیقی او ست.

 

آتش عشقست کاندر نی فتاد           جوشش عشقست کاندر می فتاد

 

عشق در حقیقت امید زنده گی به انسان و شعله ها آتشین عشق به خدا است ، که زنده گی را فنا نا پذیر در رسیدن  مینماید و  انسان را از  شور و تمایل درونی صدای نی آگاه میدارد. وجودش امید به زنده گی را  در شربت عشق به معشوقه  آیینه میشود.

 

نی حریف هرکه از یاری برید           پرده ها اش پرده های ما درید

 

آواز نای بیداری از خواب غفلت  مثال گزنده  به آدم های که حقیقت زندگی خود دوری از اصل خود میدانند است . ولی لرزش آهنگ حقیقت هستی تا عماق قلب ره یافتگان  فرورفته پرده های حجاب از میان  عاشق و معشوق را میدرد.

 

 

 

 

همچو نی زهری و تریاقی کی بود         همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

 

اگر طبیب عازق بودی و اندرونت با نور عشق منور بودست می شناسی که صدای حقیقت به کور دلان زهر است و به روشن زمیران پاد زهر که تا حال کس چنین پاد زهر دوای دل نیافته است و فهمیدن صدای نی یا دانستن حقیقت یار همیشه گی و خاطر خوا است کس ندیده پس باید به صدای دل خود با ضمیر روشن باید گوش کرد.

 

نی حدیث راه پر خون می کند         قصه های عشق مجنون می کند

 

زنده گی در نهایت فانیست و حکایت های بیشمار از دل خون  در راه عشق از گذشته گان دارد ، ولی شنیدن حقیقت قصه عشق اوست جان را چه کند و اعطایی عیال ،  مال و منال برایش بی معناست دیوانه او دوجهان را نمیخواهد، اگر جهانش بخشیده شود او جهان را چی کند.

 

محرم این  هوش جز بیهوش نیست         مر زبان را مشتری جز گوش نیست

 

در حریم فهم و فراست عاشق  فنا فی الله ، جز بی هوشی از دنیا و منیت نفس نیست . و زبان تنها گوید ملکا ذکر تو گویم که تو خاصی و خدای نروم جز بدان عشق که در آن تو ننمایی! و فقط خریدار  عشق حقیقی در وصل و  زبان ستایش بوده گوشی برای شنیدن صدای معشوق خود است .

 

   نتیجه(result)

         با این حال، حالات عرفا و عْشاق خدا ،در شیدایی و بی­اعتنایی به دنیا و مافیها، همواره باعث ترس دلبستگان عالم مجاز و حاشیه نشینان عشق الهی بوده است؛ غافل از این­ که وجود عارف بعد از فنا به­ بقای الهی نایل می­شود و عالم مجاز نیز با نگاه خدایی عارف، حیاتی الهی می­یابد و حتی موهبت­های دنیوی را هم تنها عاشق خداوند است­. که در می­ یابد و جلوه نور و سرور و لذت نهفته در آن را بیشتر از دیگران دریافت می­کند. شکایت از جدایی ، رسیدن خود را به عشق حقیقی که همان شناخت انسان از خودش و خلقت او است فریاد کرده میگوید.

مولاناجلال الدین محمد بلخی ، رومی تمثیل حقیقت زنده گی را در نوای نی بیان داشته و حکایت های از جدایی را شکایت کرده است، به چه معنا؟ من از زمانی که مولانا را یافتم به این واقف شدم ،که خیلی زود است.ابعاد  شخصیتی و بینش پایدار در نگرش های حسی ، آرامش زادتی مولانا از حقیقت ، چنانی که است.بشناسم، ابیات دفتر اول مثنوی مولانا در بیان نی بحر بیکران تصوف و عِرفان پل ارتباط میان سالک و حقیقت زندگی است. سالها ست، مطالعه شرح  و تفسیر متفاوت ابیات اول مثنوی مولانا  یا همان شعر بشنو از نی جلال الدین محمد بلخی رومی را از اساتید بزرگ ادب ، شعر اهل اندیشه و فن بیان کرده اند. شنیده ام ، و اما به هر باریکه به این ابیات بر میخورم در اندیشه ابیات مولانا مانده پا فراتر از آن نگذاشته ام به این معنا که فقط خود مولانا توانسته با  تمثیل حقیقت انسان در قالب نای ، صدای نای را تمثیلی از زنده گی بشر در این دنیای بیکران کرده است میبینم .

 

با تشکر فروان  از توجه بیشایبه  شما صاحب دلان فرهیخته!

 

معنای واژه گان :

مشاء: نام روشی فکری در علوم عقلی، مقابل اشراق. در باب وجه تسمیه ٔ مشاء گویند چون ارسطو تعلیم خود را در ضمن گردش افاضه میکرد، پیروان او را مشائی میگویند. و در یونانی این کلمه «پریپاتتیکوس » است. (از سیر حکمت ص ۲۲).

 

اشراق: درخشیدن و روشن شدن. (غیاث) (آنندراج). روشن شدن. (تاج المصادر) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص ۱۳).

پژهشگر:

 

مجیب الله( پویان) ملکزاده

اتشه فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی افغانستان

منابع : مولوی ، جلاالدین محمد بلخی  (رومی)   ۱۳۷۶ مثنوی معنوی شرح مثنوی جلد اول به کوشش بدیع الزمان فروزان فر . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .

دهخدا :بهمن ، مهناز، علی اکبر دهخدا تهران موسسه فرهنگی مدرسه برهان ۱۳۸۲فرهنگ

عوامل جنگ و موانع در برابر صلح  پایدار در افغانستان ....
ما را در سایت عوامل جنگ و موانع در برابر صلح  پایدار در افغانستان . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : malikzada بازدید : 157 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 20:31